آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود2
بسماللهالرحمنالرحیم
مَن کَانَ یُرِیدُالْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا إِلَیْهِ یَصْعَدُالْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ
یَرْفَعُهُ وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَ مَکْرُ أُوْلَئِکَ هُوَ یَبُورُ[1]
هرکس عزّت میخواهد عزّت، یکسره از آن خداست. عقیدة پاک به سوى او بالا مىرود و عمل صالح به آن عقیده رفعت مىبخشد، و کسانى که حیله و مکرهاى زشت مرتکب میشوند، عذابى سختخواهند داشت و نقشههایشان سراسر با پوچی و بیثمری روبهرو خواهد شد.
بحثی که بناست طی چند جلسه خدمت عزیزان عرض کنم، در این رابطه است که اگر میخواهیم فعالیت فرهنگی به معنی دینی آن، انجام دهیم و در اصلاح خود و دیگران تلاش کنیم، این کار باید چه سمت و سویی داشته باشد که پس از مدتی با بیثمری کارمان روبهرو نشویم؟! به خصوص که تجربة بینتیجهبودن بعضی از فعالیتهای فرهنگی گروههای مذهبی، در قبل و بعد از انقلاب به شدت ما را به این فکر فرو میبرد که صِرفاً به ظاهرِ دینی کارهایمان دلخوش نباشیم. زیرا بسیاری از فعالیتهای فرهنگی که حتی با انگیزههای دینی انجام میگرفت، پس از مدتی یا کاملاً بیثمر بود و یا نسبت به انرژی مصرفشده بهره بسیار کمی در پی داشت، به طوری که برنامهریزان آن، امکان ادامه کار را از دست میدادند و گرفتار حالت یأس و پوچی میشدند. در صورتیکه اگر قبل از انجام هر گونه فعالیت فرهنگی، سمت و سوی کار مشخص باشد و معلوم شود تا کجا میخواهند بروند و چگونه میخواهند این مسیر را طی کنند، کار به جایی نمیکشد که بعد از یک مدتی احساس کنند نه خودشان به کمال مطلوبی رسیدهاند و نه بقیه را توانستهاند به کمالی برسانند.
خطر بیثمری فعالیتهای فرهنگی
صد انداختی تیر و هر صد
خطاست |
اگر هوشمندی یک انداز و
راست |
آخر آیهای که در ابتدای بحث عرض شد میخواهد بفرماید؛ اگر کار - چه فردی و چه اجتماعی- به نحو شایسته به خدا متصل نشود و دارای پشتوانة عقیدتی صحیحی نباشد، هرچه هم تلاش و چارهجویی شود نتیجة آن پوچ و بایرشدن و بیثمری است.[2]
اگر خواهران و برادران به این دغدغه رسیده باشند که ممکن است بعد از مدت مدیدی در کار فرهنگی خود با این مسئله روبهرو شویم که تقریباً هیچکاری که بتوان آن را کار فرهنگی واقعی نامید، نکردیم و این احتمال را بدهیم که در فعالیتهای خود، خطرِ درجازدن در روزمرگیها ما را تهدید میکند، إنشاءالله راه برونرفت از آن خطر را دنبال خواهند کرد. ما چه بخواهیم بر روی خودمان کار فرهنگی انجام دهیم، چه روی دیگران، باید به این فکر باشیم که بعد از مدتی کار ما نتیجه بدهد. عالم مشهوری به مرحوم آیتالله بهاری همدانی که از عرفای بزرگ است، نامه مینویسد که آقا! یک دستورالعمل به ما بدهید. آقای بهاری میفرماید: آخر شما خودتان اهل علم هستید! آن عالم میگوید: آقا تعارف را کنار بگذارید، شما که میدانید ما از راهی که باید در کنار کسب علم طی میکردیم، غفلت کردیم و شما هم از اول میدانستید که راه ما برای نتایج حقیقی کافی نیست، برای همین شما در کنار کسب علم، راه سلوک قلبی را رها نکردید، ولی ما مسیر خودمان را رفتیم و حالا بعد از چهل، پنجاه سال فهمیدیم آنچه میخواستیم حاصل نشد.
چنانچه ملاحظه میفرمایید حتی نباید به صرف اینکه یک فعالیت، فعالیت دینی است و با حدیث و آیه سر و کار دارد، به آن دلخوش بود، بلکه باید تلاش کرد علاوه بر موضوع مورد تحقیق، روش ما هم درست باشد و معلوم باشد که خود و جامعه را میخواهیم به کجا برسانیم.
ابدیّتی متعالی
ابتدا اجازه بدهید مسئلة احتمال بیثمری فعالیتهای فرهنگی را خدمت عزیزان طرح و موضوع را قابل لمس کنم سپس راههای برونرفت از پوچیها و بیثمریها را بررسی نماییم. خطر پوچی فعالیتهای فرهنگی چیزی است که همة ما را تهدید میکند، به طوری که ممکن است پس از مدتها فعالیت و سرمایهگذاری، یکمرتبه با پوچشدن همة زحمات دینیمان روبهرو شویم. ما فعالیت فرهنگی را به معنی واقعی، همان فعالیتهای دینی میدانیم و در این سلسله بحثها با مخاطبانی صحبت میکنیم که خودشان قبول کردهاند دین تنها وسیلة نجات است. حال سؤال این است که چقدر احتمال میدهید که ما هم بعد از سالها فعالیت مذهبی، متوجه شویم آن بهرهای که بتوانیم به کمک آن به مقاصد معنوی خود نایل شویم به دست نیاوردهایم، نهایتاً چون در این مدت به گناه آلوده نشدهایم، حاصل کارمان این است که به جهنم نمیرویم، در حالیکه میدانید، دیوانهها و کودکان هم به جهنم نمیروند. اگر نهایت زندگی در حدّ جهنمنرفتن است، میشود جهنم نرفت. ولی اگر زندگی در حدّی است که باید در آن معنی بندگی، معنی حیات و معنی بودن را بچشیم و در فعالیتهای فرهنگی خود به ابدیتی بالاتر از این حرفها چشم دوخته باشیم، دغدغه دیگری میخواهد. شاید سخنان بنده برای شما این نفع را داشته باشد که بعد از سالها کار فرهنگی بالأخره اگر یک نفر از من بپرسد شما چطور میتوانی تجربیات خودت را جمعبندی نمایی؟ من دقیقاً همین بحث را پیشنهاد میکنم.
ما باید قبل از اینکه خوشحال شویم که زیاد کار میکنیم و یا خوشحال شویم که الحمدلله از برنامهمان استقبال خوبی میشود، از این نگران باشیم که بر فرض اگر به همة آنچه که در نیّت و هدف خود داشتهایم، برسیم، آیا در آن حال قانع خواهیم شد و یا ممکن است در آخر متوجه شویم آنچه به واقع میخواستیم غیر از آنی بود که به آن رسیدیم.
شما در فعالیتهای فرهنگی خود، به چه چیزهایی میخواهید برسید؟ مثلاً شما میخواهید قرآن را خوب بفهمید، و افراد تحت نظر خود را نمازخوان بار بیاورید، یا در عرفان نظری بتوانید فصوصالحکم محیالدینبنعربی را بفهمید و یا اسفار ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» را خوب بخوانید؟ فرض بگیرید همة اینها را به دست آوردید، از خودتان نمیپرسیدکه چی؟ افرادی بودند که همة این کارها را کردند ولی بعد متوجه شدند باید با دقت و دغدغه دیگری کار را شروع میکردند. اشعار آخر عمر امام خمینی«رحمةاللهعلیه» خیلی به ما کمک میکند تا از تجربة این مرد بزرگ در مسیر کار فرهنگی استفاده کنیم. ایشان میفرمایند:
دوستان میّزده و مست و
زهوش افتاده |
بینصیبآنکه در اینجمعچومنعاقل
بود |
عاشق از شوق به دریای
فنا غوطهور است |
بیخبر آنکه به
ظلمتکده ساحل بود |
حضرت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» در این شعر ناله سر میدهند که چرا راهی را انتخاب نکردند که در ظلمتکده ساحلِ عافیت نمانند، با اینکه همه میدانیم ایشان چه خوب راههای سلوک را طی کردند، با این همه در یک مقایسه مخصوص به خودشان ندا سر میدهند:
این ما و منی جملهزعقل
استوعقال است |
در خلوت مستان نه منی
هست و نه مایی |
و لذا به امید رفع حجاب بیشتر تلاش میکنند و به ما توصیه میکنند در عین علم آموزی و تحصیل علم متوجه باشید:
از جمع کتب نمیشود رفع
حجب |
در رفع حجب کوش نه در جمع
کتب |
این مرد بزرگ میتواند برای فعالیت فرهنگی در قرن اخیر حجت باشد، آن هم از زاویههای مختلف. اینکه میفرمایند:
غم دلدار فکنده است به
جانم شرری |
که به جان آمدم و شهره بازار
شدم |
در میخانه گشایید به رویم
شب و روز |
که من از مسجد و از مدرسه
بیزار شدم |
جامه زهد و ریا کندم و بر
تن کردم |
خرقه پیر خراباتی و هوشیار
شدم |
واعظ شهر که از پند خود
آزارم داد |
از دم رند میّ آلود، مددکار
شدم |
بگذارید که از بتکده یادی
بکنم |
من که از دست بت میکده بیدار
شدم |
نشان میدهد که چشم خودشان و ما را به جایی بالاتر از علوم معمولی میخواهند بیندازند، میفرماید مدرسة علم حصولی را پشت سر میگذارم و خرقه پیر خرابات و ظلّ ولایت کاملانِ راهنما را انتخاب میکنم. کسی این حرف ها را میزندکه شما میبینید یک عارف بزرگ در عرفان عملی و نظری است، تعلیقاتی بر مصباحالانس ابنفناری و فصوصالحکم محیالدین دارند که نشان میدهد چه دقایق قلبی را طی کردهاند، ولی با این همه احساس میکنند میتوانستهاند نتیجه بیشتری نصیب خود کنند، به هر حال میخواهند چشم ما را به جایی بالاتر از علوم رسمی بیندازند، به همین جهت حضرت آیتالله خامنهای«حفظهاللهتعالی» در جواب آن غزل که عرض کردم میگویند:
عشق معشوق و غم دوست بزد
بر تو شرر |
ای که در قول و عمل شهره
بازار شدی |
مسجد و مدرسه را روح و
روان بخشیدی |
وه که بر مسجدیان نقطه بیدار
شدی |
«دیندانی» یا «دینداری»؟
منظور عرضم این است که در فعالیتهای فرهنگی و اصلاح خود و بقیه، راه را درست انتخابکردن و مقصد را درستشناختن بسیار مهم است و موجب ثمردهی فعالیتها در انتهای کار میشود، وگرنه موضوع بر عکس خواهد شد، به طوری که اول با دلگرمی کار را شروع میکنیم ولی هر چه جلوتر میرویم احساس بیثمری و خستگی بیشتری مینماییم و در نهایت با پوچی کامل روبهرو میشویم. مولوی در این راستا حرفهای بیدارکنندهای دارد، خودش خوب رسیده است به اینکه دارد خود را بازی میدهد و باید راه را درست انتخاب کرد، میگوید:
ما در این انبان گندم
میکنیم |
گندم جمع آمده گم میکنیم |
می نیندیشیم آخر ما به هوش |
کاین خلل در گندم است از
مکر موش |
موش در انبان ما رخنه
زده |
و ز فناش انبان ما کم
آمده است |
گر نه موش دزد در انبار
ماست |
گندم اعمال چل ساله کجاست؟ |
ملاحظه بفرمایید که موضوع، موضوع طاعات و عبادات و فعالیتهای دینی است، از خود میپرسد چرا آن نتیجهای که باید پس از مدتی فعالیت در دینداری و عبادت، حاصل شود حاصل نشد، آن موشی که نمیگذارد این طاعات و عبادات نتیجه بدهد چیست و کجاست و لذا توصیه میکند که:
رو تو اول دفع شر موش کن |
بعد از آن در جمع گندم کوش
کن |
اول باید روشن شود این مشکل چیست که من نمیتوانم بعد از بیستسال عبادت، در وجود خودم یک حسّ روحانیِ قابل قبول داشته باشم و با قلب خود با حقایق مرتبط گردم؟ اگر من بیستسال عبادت کردم و حبّ دنیا و حبّ شهوت و خودخواهی در وجودم کم نشد و از طرف دیگر شاهد اسماء و صفات الهی نشدم، معلوم است آنطور که باید و شاید دینداری نکردهام، آری؛ ممکن است «دیندانی» کرده باشم ولی «دینداری» نه. دینداری یعنی خدا مال من باشد و در قلب خود نور حضرت ربّالعالمین را احساس کنم. «دیندانی» یعنی من از وجود خدا مطّلع باشم. ما اگر درسهای معارف اسلامی و اصول عقاید را به بهترین نحو هم بیان کنیم و دانشجویان و طلّاب هم به بهترین نحو بپذیرند و وجود خدا و قیامت را هم قبول کنند ولی نتوانند با نفی خودخواهیِ خود بندگی خدا را پیشه کنند، تازه از نظر علم به وجود خدا و علم به وجود معاد در حدّ شیطان میشوند. طبق آیه قرآن، شیطان، خدا را به عنوان خدای خالق قبول دارد و لذا اقرار میکند: «خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»؛[3] من از آدم بهترم، چون مرا از آتش آفریدى و او را از گِل. پس ما وقتی با برهانهای عقلی ثابت میکنیم که خدا هست، هنوز راه را شروع نکردهایم بلکه آدرس را در این حدّ که خدای خالق در عالم هست، پیدا کردهایم. علاوه بر این شیطان «ربّ» بودن خدا را نیز میفهمید، به این حدّ رسیده بود که بگوید:«رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ»[4] پروردگارا! به جهت آنکه مرا گمراه کردی، چه و چه میکنم. شیطان را در جای خودش ببینید، او در عبادتِ شش هزار ساله مستقربوده است، تا آنجا که موجب صعود او تا مقام ملائکه شده، ولی آن معارف و این عبادات نمیتواند آنچنان وجود او را تغییر دهد که کبر او ریشهکن شود.
ما به جوانانمان چه چیزی یاد بدهیم و چگونه آنها را هدایت کنیم که به سرنوشت شیطان دچار نشوند. شیطان، از نظر عقیدتی معاد را هم قبول داشت و بر همان اساس از خدا تقاضا میکند؛ «رَبِّ فَأَنظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[5] خدایا! تا روزی که مردم را از قبرها برمیانگیزانی به من فرصت بده تا آنها را گمراه کنم. پس قبول دارد که یک مرحلهای وجود دارد که از قبرها برانگیخته میشود. حال سؤال همة ما باید این باشد که شیطان چه مشکلی دارد که با علم به خالقیت و ربوبیت خدا و علم به بعث و قیامت، باز نمیتواند بندگی خدا را ادامه دهد؟ مشکلش در کجاست که ما خودمان را از آن خطر و مشکل رها نماییم؟ باید از این زاویه نگاه کنیم که چرا شیطان بعد از ششهزار سال عبادت، طعم سجده را نمیچشد که وقتی به او گفته میشود سجده کن، آن کار برای او سخت است؟ پس کار از یک جای دیگرخراب بود و باید آن را درست کرد وگرنه اطلاعات و علم و شور و احساسات که بد نیست. مگر میشود انسان بدون اطلاعات قدم از قدم بردارد؟ امام خمینی«رحمةاللهعلیه» در کتاب بسیار ارزشمند «شرح حدیث جنود عقل و جهل» که یکی از بهترین کتابهای اخلاقی است میفرمایند: امثال برهان صدیقین، به عنوان معارفِ قبل از دبستان، چیزهای خوبی است، یعنی قبل از اینکه انسان وارد «خدا داری» شود، بالأخره باید «خدادانی» را طی کند، بعد میفرمایند: اگر مشغول این براهین شدید و هدف اصلی را که قرب الهی است فراموش کردید، همین خدادانی تلبیس ابلیس لعین است، اگر فکر کردیم چون توانستیم براهین اثبات خدا را بپذیریم، دیگر ما متدین هستیم، شیطان ما را فریب داده است. بنده مخالف برهان فلسفی برای اثبات عقاید نیستم، همین الآن هم آن را تدریس میکنم، اما این غیر از این است که اینها را دینداری بپنداریم. عرض بنده این است که دینداری را در حدّ دانایی نسبت به معارف دین نباید پنداشت، پس اگر دیدیم بعد از مدتی که فعالیت دینی و فرهنگی میکنیم، چیزی نشدیم، همه چیزداریم و هیچ چیز نداریم، بدانیم که خدادان هستیم اما خدادار نیستیم.
ریشه اعتراضهای درونی
باز سؤال این است که چه کنیم تا خطری که شیطان را گرفتار کرد، ما را گرفتار نکند؟ شما ببینید شش هزار سال عبادت، در حدّ همنشینشدن با ملائکه، کار کمی نیست. به طوری که خداوند مستقیماً به شیطان نفرمود به آدم سجده کن، بلکه به ملائکه فرمود به آدم سجده کنید، ولی چون شیطان هم در اثر عبادت به مقام ملائکه رسیده بود، باید سجده میکرد، میفرماید: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ»؛[6] گفتیم ای ملائکه! به آدم سجده کنید و همه سجده کردند جز ابلیس. مگر به شیطان هم فرمود سجده کن؟! بله، چون مقامی که خطاب به او شد، مقام ملائکهای بود که شیطان هم به آن مقام رسیده بود و اینکه شیطان گفت من سجده نمیکنم، پس خطاب را پذیرفته و متوجه شده است که باید سجده کند. حال این سؤال همیشه باید برای ما باشد، شیطانی که از جنس جن است[7] و نه از جنس ملائکه و در اثر عبادت تا حدّ ملائکه صعود میکند، چرا با این حال تبعیت از حکم خدا برای او مزه ندارد؟ بالأخره اطاعت از خدا برای او خوب مزه نکرده است که برای سجدهنکردن بهانه میآورد، میگوید من از آتش خلق شدهام و آدم از خاک، خودش میفهمید اینها بهانه است، او نمیخواست سجده کند، و چون نمیخواست سجده کند دنبال بهانهای بود که کار خود را توجیه کند.
شما این را تجربه کردهاید که باید برای هر کاری دل در میان باشد تا انسان با شوق و رغبت آن کار را انجام دهد، اگر هزار دلیل عقلی برای انجام کاری در میان باشد ولی دل رغبت نداشته باشد، میگردیم یک طوری آن دلایل عقلی را توجیه کنیم تا آن کار را انجام ندهیم. به قول شهید آوینی«رحمةاللهعلیه»: «انسان با دلش زندگی میکند نه با عقلش». حال اگر این دل به جهت بیماریِ خودخواهی به عقل نزدیک نشود، جستجو میکند یک چیزهایی پیدا کند تا آن کار را انجام ندهد، مغالطه میکند تا پیام عقل را از صورت عقل خارج کند.
بعد از این مقدمات باز تاکید دارم که در رابطه با این مسئله خوب دقت بفرمایید. خطر بزرگی برای ما وکسانی که با آنها کار فرهنگی و دینی میکنیم هست و آن اینکه بعد از مدتی میفهمیم چیزی نصیب ما و آنها نشده است لذا افرادی که ما با آنها سر و کار داریم بعد از مدتی معترض خواهند شد و اگر نجیب باشند با یک سرخوردگی ما را ترک میکنند. از همه مهمتر مسئله اعتراض جان ما به خودمان است، چه در دنیا و چه در آخرت، که چرا پس از بیست سال فعالیتِ به ظاهر دینی، مرا به این روز کشاندی؟!
گاهی دیدهاید عصرهای جمعه آدم به خودش معترض میشود، میبیند غم سنگینی او را گرفته است، دیگر آن شرایط را برای خود نمیپذیرد، دلش میخواهد از بودنش فرارکند، اینجا خود انسان با خودش دعوا دارد، چون روز جمعه که عرصة تعالی روح و قلب انسان است و نمادی از مقام جمعالجمعی عالم غیب و عالم معنا است، و مقام اتحاد با عالم انسان کامل و وجود مقدس امام زمانg است، اگر به بطالت طی شد، معلوم است که جان انسان به انسان اعتراض میکند. هر روزِ هفته وجهی از آیات الهی را مینمایاند. شنبه؛ یعنی مقام ابتداء خلقت، ولی جمعه؛ مقام جامعیت است. به همین جهت جمعه روز هفتم نیست، بلکه جامع همة ایام هفته است. مثل انسان که «کون جامع» است و مقامی است که همه مراتب عالم غیب و شهادت را در خود دارد - از عقل و عالم جبروت بگیر تا جسم و عالم ناسوت- مقام انسان از جهت بدن در خاک است و از جهت نفس هم در مقام قلب است و هم در مقام برزخ و هم در مقام عقل است، مقام انسان مثل مقام روز جمعه است. جمعه برای صعود به عالم معنی است، شنبه و یکشنبه و پنجشنبه برای به دست آوردن آب و نان و برآوردن نیازهای مادی است. جمعه برای تغذیه بُعد آدمیت است، اگر کسی در جمعه نتواند جواب جان خود را درست بدهد، عصر جمعه جان انسان با خودش درگیر میشود. آن وقت در یک مقایسه میتوان متوجه بود که کلّ زندگی یک جمعه است، نه شنبه و یکشنبه و دیگر ایام هفته، به همین دلیل اگر جمع این زندگی درست در بستر خودش واقع نشود، شما میبینید آخر عمر، انسان به خودش اعتراض دارد که مرا بعد از پنجاه سال کجا آوردهای؟ مثل عصر جمعه که انسان با خودش درگیر میشود که چرا مرا در این روزبه این حالت رساندی؟ بهترین دشت حیاتِ مرا که مثل فرصت روز جمعه بود، به یک بیابان سردِ بیحیات تبدیل کردی. علت این اعتراض درونی آن است که از اول عمر نسبت به ثمردهیِ واقعیِ زندگی حساس نبود.
بنده مجبورم در این سلسله مباحث؛ ابتدا موضوع بیثمری زندگی را کمی روشن کنم و سپس به علت آن بپردازم و در نهایت راهکارهایی را که میتوان از طریق دین از آن مهلکه نجات یافت، طرح نمایم. آنچه خیلی مهم است حوصله و دقت و پشتکار شما است که جلسات را با دقت هر چه بیشتر دنبال کنید و به دنبال اینکه زود مطلب را تمام کنید و نتیجه بگیرید نباشید وگرنه باز پوچی ادامه پیدا میکند.
بدترین خسارت
خداوند در قرآن میفرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا»؛[8] ای پیامبر! به مردم بگو آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین مردم چه کسانی هستند؟ با تدبّر در این آیه روشن میشود که خداوند خطر بیثمرشدن فعالیت آنها را گوشزد میکند. میفرماید میخواهید شما را از پوچترین حیات آگاه کنیم؟ «خسران» یعنی از بینرفتن سرمایه. ضرر غیر از خسران است، مثلاً اگر کالاهای کسی را نخریدند، سودی نصیبش نمیشود، اما اگر کالای او یخ باشد و یخهای او را نخرند و آب شود، فقط از سود محروم نشده، بلکه سرمایهاش هم از بین رفته است، این حالت اخیر برای یخفروش خسران است. خداوند در سوره والعصر میفرماید: اگر انسان اهل ایمان و عمل صالح و توصیه به حق و صبر نبود، «لَفی خُسْر» است و خسران غیر از ضرر است، چون در خسران چیزی برای او نمیماند. اینطور نیست که بعد از بیستسال فرصتها مانده باشد، ولی سودی نیامده باشد، بلکه سود و سرمایه هر دو رفته است. در آیه فوق میفرماید: بگو میخواهید برای شما پرخسرانترین افراد، از حیث عمل را توصیف کنیم؟ بعد در ادامه میفرماید: «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»؛[9] آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم و نابود شده است، ولی با این حال میپندارند کار نیک انجام میدهند، اینها پوچترین زندگی را دارند.
از سیاق آیه میتوانید بفهمید که خطاب این آیات با آدمهایی است که میخواهند کارهای خوب انجام دهند و تصور هم میکنند کارهایشان کارهای خوبی است. با این وصف میفرماید: بازندهترین بازندهها، در زندگی کسانیاند که تمام عمرشان را خرج دنیا نمودهاند و از آن تاسفبارتر اینکه فکر میکنند خیلی خوب هستند و دارند کارهای خوبی انجام میدهند، چون گویا ظاهر اعمالشان شرعی است که فکر میکنند کارهای خوبی دارند انجام میدهند.
سؤال این است که اگر ما احساس کردیم نماز و روزه و فعالیتهای فرهنگیِ ما در دنیا دارد گم میشود - «ضَلَّ» یعنی گمشد- چه باید بکنیم؟ بیست سال است نماز میخوانم ولی حبّ دنیا در وجودم کم نشده است، پس آثار آن عبادات کو؟! آری؛ چون امتثال امر مولا کردهایم جهنّم نمیرویم، من روی این بحث ندارم، ولی یقین بدانیدکه دین نیامده است تا ما فقط جهنّمی نشویم، دین آمده است که ما خدا را پیدا کنیم و به نحوی به او نزدیک شویم، آن هم نزدیکی به معنی خاص کلمه. یعنی دین آمده است ما را متخلّق به اخلاق الهی نماید و در برگشت به سوی خدا، صفات الهی پیدا کنیم، وگرنه سالها باید در مواقف حشر، در حساب و میزان معطل بمانیم. متخلّق به اخلاق الهیشدن و به اعتبار دیگر فانیشدن، یک چیز است و جهنّمینشدن چیز دیگر. دستورات دینی برای متخلّقشدن به اخلاق الهی است، خداوند میخواهد بندهاش را با متخلّقشدن به اخلاق خودش، به خودش نزدیک کند و به قرب الهی مفتخر نماید. به عنوان مثال خدا به یک معنی همیشه روزه است، چون همواره در مقام غنا و بینیازی است. میفرماید روزه بگیر که شبیه خدا شوی، آنوقت خدا عین کمال است و ما با روزهداری از تجلی انوار آن ذاتی که عین کمال است بهرهمند میشویم، و به اعتبار دیگر او خودش را به تو میدهد. و در این رابطه در حدیث قدسی فرمود: «اَلصَّومُ لِی وَ اَنَا اُجْزی بِهِ»؛[10] روزه از آن من است و خودم جزای آن هستم. میفرماید روزه که برای شما نیست، روزه برای من است؛ پس اگر خود هستید، روزه نگیرید. شما نمیتوانید روزه بگیرید، شما کاری شبیه من انجام دهید تا من خودم را به شما بدهم، شرط آن این است که شما خود نباشید، چون «اَلصَّومُ لِی» یعنی نگویید من روزه میگیرم، بگویید خدایا! تو متخلق به روزهای تا «اَنَا اُجْزی بِهِ»، من جزای کسی شوم که روزه را از من میداند و میخواهد با روزه متخلق به من شود. اگر خدا، جزای بندهای شد، مقام خدا، مقام غنا است، بنده هم از نظر قلبی به چنین حالتی میرسد، خداوند فوق خوشحالیها و غمها است، انسان به جایی میرسد با اینکه شاخِ دیوِ وحشیِ فاسدِ کافرِ نظام شاهنشاهی را شکسته است، در راه برگشت به ایران به ایشان میگویند چه حالی دارید؟ میفرماید: هیچی![11]
باغ سبز عشق کو بیمنتهاست |
جز غم و شادی در او بس
میوه هاست |
عاشقی زین هر دو حالت
برتر است |
بیخزان و بیبهار ،
سبز و تر است |
پس باید طوری دینداری کرد که متخلق به اخلاق الهی گردیم و زمینه قرب به خداوند برایمان فراهم شود، وگرنه جهنمنرفتن کار مهمی نیست.
مشکل اصلی
عرض کردم قرآن میفرماید: آیا نمیخواهید شما را خبر دهیم از کسانی که: «ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا»، با فرورفتن در دنیا، همة زندگی خود را باختهاند، «وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»؛ و فکر میکنند خیلی کارهای خوبی انجام میدهند، بعد در مورد آنها میفرماید:«أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا»؛[12]
آنها کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و لقای او کافر شدند، به همین جهت اعمالشان حبط و نابود شد، از این رو روز قیامت میزانی برای آنها بر پا نخواهیم کرد.
مشکل اساسی آنها این است که عالم وجود را آیت الهی ندیدند، و نتوانستند به کمک دین و دینداری به چنین بصیرتی برسند. عالَم را آیت الهیدیدن، یعنی عالَم را نمایش حضرت حق ببینیم و دل ما آنچنان با حق آشنا باشد که حق را در هر جلوه و لباسی بشناسد. به قول مولوی:
دیده آن باشد که باشد شهشناس |
تا شناسد شاه را در هر لباس |
«أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائِهِ»، مشکل آنها این است که خودخواهیشان حجاب رؤیت آیات الهی و لقاء پروردگارشان شده است، چون نتوانستند خود را و انانیت خود را نفی کنند، به جای آنکه حق در منظر جان آنها باشد، خود آنها همواره در منظرشان قرار دارد و از طریق منیّت خود حجاب آیات الهی و لقاء پروردگارشان شدهاند، به همین جهت در آیه آخر همین سوره میفرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»؛[13]
ای پیامبر! بگو من فقط بشری هستم مثل شما، منتها به من وحی میشود ولی قضیه از این قرار است که معبود شما، معبود یگانهای است که جز او معبودی نیست، پس هرکس به لقای پروردگارش امید دارد، باید عمل صالح یعنی عملی که مطابق شریعت است، انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند.
پس همچنان که آیة فوق میفرماید هرکس خواست پروردگار خود را ملاقات کند، اوّلاً؛ باید عمل صالح، یعنی اعمال مطابق شریعت انجام دهد و از حاکمیت میل خود دست بـردارد، ثانیاً؛ در راه عبادت پروردگارش هیچ شـرکی نداشته باشـد و بـرای کسی - حتی برای خودش- نقش قائل نباشد. آن وقت عنایت داشته باشید اگر بندگی انسان در مسیری باشد که به مقام لقاء الهی نیندیشد، عمرش را به ثمر نرسانده است. رسالة بسیار عزیز لقاءالله از حضرت آیتالله ملکی تبریزی«رحمةاللهعلیه» را نگاه کنید، همة تلاش ایشان این است که بگوید عزیزان! راه لقاء الهی باز است، و در این آیه هم میفرماید: «فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ»؛ پس موضوعِ لقاء الهی مطرح است و میگوید آن کس که امیدوار لقاء الهی است چنین و چنان کند. میفرماید اگر کسی توانست همه چیز را پشت سر بگذارد و خدا را منشأ همه چیز بداند و وسایط را از خدا بداند، به مقام لقاء رب نایل خواهد شد، پس به کمتر از لقاء نباید قانع بود. ممکن است شما بگویید چقدر راه باید برویم تا به لقاء الهی برسیم؟ عرضم این است که اگر راه لقاء را پیدا نکنیم، هرچه برویم نه تنها نمیرسیم بلکه دورتر هم میشویم. چه کارکنیم که خودمان و مخاطبمان لااقل راه لقاء الهی را پیدا کنیم؟ یک وقت است ما هرچه در این انبان میریزیم، این انبان چون موش دارد پُر نمیشود. یک وقت، موش ندارد اما ما باید تلاش کنیم تا پر شود. گفت:
رو تو اوّل دفع شر موش کن |
بعد از آن در جمع گندم کوش
کن |
باید روشن شود چه نگاهی به زندگی و عبادات و فعالیتهای فرهنگی باید داشت که نتیجهی آن نگاه، بقای با حق و لقای الهی باشد.
خطر حبط عمل
در آیه 105 سوره کهف فرمود: اینها چون نگاهشان به مسائل غلط است «فَحَبِطَ اَعْمَالُهُم»؛ همه اعمالشان پوچ میشود، نمیگوید اعمال انجام نمیدهند، میفرماید اعمالشان بیثمر و پوچ خواهد شد. آدم بیدین که عمل دینی انجام نمیدهد که حبط شود. «حبط عمل»؛ مربوط به افراد متدینی است که به ظاهر عملِ مطابق دین انجام میدهند ولی آن عمل بینتیجه خواهد شد. قرآن میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ»؛[14] ای کسانی که ایمان آوردهاید! صدای خود را فراتر ازصدای پیامبرf نکنید و در برابر او بلند سخن مگویید، آنگونه که بعضی از شما در برابر بعضی صدای خود را بلند میکنند، مبادا اعمال شما نابود و حبط گردد در حالی که نمیدانید. پس اگر مؤمنی در محضر وجود مقدس پیامبرf صدایش را بلند کند حبط عمل میشود، و آیه قرآن تذکر خطرِ حبط عمل را به مسلمانها و اصحاب رسول خداf میدهد. لذا حبط عمل برای کسانی معنا میدهد که اعمالی انجام داده و فعالیتهایی داشته باشند که بشود از آنها امید نتیجه و نجات داشت، حال میفرماید اگر چنین و چنان کنند، از آن اعمال نتیجه نمیگیرند، با این توصیف خداوند در آخر آیه 105 سوره کهف میفرماید: «فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا»؛ پس در روز قیامت برای چنین افرادی هیچ وزن و ارزشی بر پا نمیشود، یعنی روز قیامت نماز او وزنی ندارد، زیرا که در قیامت «وَالوَزْنُ یَؤْمَئِذٍ الْحَق»؛[15] آنچه که حق است وزن دارد. میفرماید آنهایی که منظر و افق اعمالشان دنیا است ولی ظاهر عملشان طوری است که گمان میکنند اعمالی پسندیدنی و دینی است، بدانند چون عالَم را آیات الهی نمیبینند و نظر به قیامت ندارند، اعمالشان حبط میشود و در قیامت هیچ میزانی برای سنجش اعمال آنها بر پا نمیگردد، زیرا اعمالی که دارند وزن ندارد. قسمت آخر آیه به خوبی حجت را تمام میکند، چون میگوید در نهاییترین منزل، هیچ آثاری از اعمال این افراد در صحنه ابدیت آنها موجود نیست. اینجاست که انسان عاقل به واقع باید به فکر فرو رود تا پیش از آنکه کاری انجام دهد، سعی کند آن کار، کاری باشد که در زندگی دنیایی گم نشود و آثار معنوی و قیامتی داشته باشد.
یک وقت متوجه میشویم گویا این کارها به مقصد و مقصودی که دنبال آن هستیم نمیرسد و لذا اصرار بر انجام آن نداریم و سعی میکنیم روش خود را تغییر دهیم. اما فاجعه از اینجا شروع میشود که پوچی و بیثمری کارها را با هر چه بیشتر ادامهدادن آنها بخواهیم جبران کنیم.
ضرورت تغییر نگاه
حتماً قصة آن کارگری را که در حمام سرِمردم را میتراشید، شنیدهاید. «هرچه تیغش کُند میشد، بیشتر فشار میآورد، و در نتیجه پوست سرمردم را میکَند. به او گفتند: یک ریال بده یک تیغ بخر و سر مردم را اینطور تکهتکه نکن. در جواب گفت: چرا یک ریال بدهم تیغ بخرم؟! ده شاهی[16] میدهم نان میخرم، میخورم، زورم زیاد میشود، بیشتر زور میزنم».
آنچه به او پیشنهاد میکردند که باید تیغت را عوض کنی، پیشنهاد تغییر روش بود، آنچه آن کارگر پیشه کرده بود؛ اصرار بر ماندن بر روش قبلی است. ولی با اینهمه او در عین عدم موفقیت، روش خود را عوض نکرد، همان کار را با انرژی بیشتر ادامه داد. فکر میکرد کم زور میزند، لذا برنامه میریخت بیشتر زور بزند.
یک وقت میگوییم: ما همین کارهایی را که میکنیم باید ادامه دهیم، اگر نتیجه نداد، بیشتر تلاش میکنیم، اگر باز هم نتیجه نداد، بیشتر تلاش میکنیم. این یک راه است، یک راه هم این است که متوجه تذکر مولوی شویم، که:
گر نه موشِ دزد در انبار
ماست |
گندمِ اعمال چلساله کجاست؟! |
موشِ دزدی در صحنه فعالیتهای ما پیدا شدهاست. لذا پیشنهاد این است که تمام وقتت را صرف نکن که گندم بیشتر در این انبار بریزی، چون از آن طرف توسط موش دزدی خارج میشود.
رو تو اول دفع شــرّ موش
کــن |
بعد از آن، در جمع گندم
کوش کن |
مثال فوق به آدم میگوید، اگر چندسال معارف اسلامی درس دادی و با چندین و چند دلیل خدا و معاد و نبوت و امامت را اثبات کردی ولی دیدی نه خودت به جایی رسیدی و نه بقیه، راهش این نیست که خودت را بیشتر خسته کنی و بیشتر حرف بزنی، باید روش و نگاه به موضوع را عوض کنی.
اگر دیدیم در فعالیتهای دینی، انکشافی حاصل نشد و هر چه جلو میرویم مثل همان اول است، باید کمی فکر کنیم، نکند راه و روش ما غلط است، حالا آیا ما باید راه و نگاه را عوض کنیم، یا همینطور کار را به همان روش قبلی ادامه دهیم؟ وقتی میبینیم مردم به سخنان ما توجه نمیکنند، آیا باید بیشتر داد بزنیم یا باید علت بیتوجهی افراد را بررسی کرد؟ بنده در جلسه تودیع یکی از همکاران دعوت شدم، دیدم این آقا پس از چند سال کار اجراییِ بدون وقفه، حال که میخواهد خداحافظی کند بیشتر از دو ساعت حرف زد که یک کلمه بگوید، آخر هم نتوانست آن یک کلمهای را که میخواست بگوید، بگوید. پیش خودم گفتم بهترین دلیل که باید ایشان را عوض میکردند همین روحیه است که به جای کارِ با کیفیت و با نتیجه، همین طور کاری میکرده، بدون اینکه به نتیجه آن فکر کند. در مسائل دینی هم موضوع به همین شکل است، مسلّم روش همکار ما روشی نبودکه بتواند باز هم بماند و اداره خودش را مدیریت و جهتدهی کند. برای اینکه نمیداند از کجا وارد شود تا بعد به فکر خارجشدن از آن باشد، وقتی وارد یک موضوع میشد تا حرفش را بزند، و میدید نشد و به نتیجه دلخواهش نرسید، شروع میکرد دوباره حرف می زد تا از طریق دیگر وارد شود و مقصود خود را برساند و از بحث خارج شود. دوباره متوجه میشد که نتیجه نگرفت، باز وارد موضوع دیگر میشد، بیش از دوساعت حرف زد، آخرش هم نتوانست مقصود خود را برساند، خسته شد و ادامه نداد. این مثال شبیه کار آن دلاک است که راه ورود و خروج به کارها و مشکلات را نمیشناسد. اگر ما بعد از مدتی فعالیت دینی و فرهنگی میبینیم هیچ چیز نشدهایم و هیچ تحلیلی هم برای هیچ چیز نشدنمان نداریم، بدانیم که خطر بزرگی ما و جامعهمان را تهدید میکند و با پوچی و یأسِ آزاردهندهای روبهرو میشویم، حالا عدهای برای اینکه باور نکنند گرفتار پوچی شدهاند، خود را فریب میدهند و کار قبل را ادامه میدهند و بیشتر هم کار میکنند، در حالیکه راه حلِ برونرفت از این مشکل، راه دیگری است و با این روش، هر روز بیشتر از روز قبل از خانة حقیقت دور میشوند، چون نمیدانند باید راه و جهت را تغییر دهند. به تعبیر حافظ باید کمند بهرامی را رها کنند و از جام جم که قلب عارف کل است پیروی نمایند. گفت:
کمند
صید بهرامی بیفکن، جام جم بردار |
کهمنپیمودماینصحرا،نهبهراماستونهگورش |
|
که منپیمودماینصحرانهبهراماستونهگورش |
به بیان دیگر؛ حرف این است که «فکر بهبود خود ای دل زره دیگر کن».
با این مقدمه طولانی و آوردن شواهد قرآنی خواستم عزیزان در موضوع پوچشدن فعالیتهای فردی و اجتماعی حساسیت بیشتری داشته باشند و مسئله را سرسری نگیرند و خیال نکنند بدون تغییر جهت و تغییر نگاه با تلاش بیشتر نتیجهای را که به دنبال آن هستند، بهدست میآورند.
آغاز پوچی
بعد از آن مقدمه وارد یک نکته اساسی برای ریشهیابی علت بیثمری کارها میشویم که تا آخر باید آن را دنبال کنید. آن نکتة اساسی این است که به جای ارتباط با «وجودِ» حقایق غیبی، با «مفاهیمِ» حقایق غیبی مرتبط میشویم. برای روشنشدن فرق «مفاهیمِ حقایق» با «وجودِ حقایق» فرق «معنی آب» را با «خود آب» در نظر بگیرید. آبِ بیرونی، تر است، ولی «معنای آب» که در ذهن ما است تر نیست، بلکه معنی تری است و معنی تری، تر نیست، بلکه علم به آن پدیدهای است که در خارج از ذهن ما تَر است، حالا عنایت داشته باشید که «معنی خدا» هم مثل «معنی آب» است، همان طور که آب بیرونی تر است ولی معنی ذهنی آن تَر نیست، خدای بیرونی هم خدا است و منشأ علم و قدرت و حیات است، ولی «معنی خدا» که در فکر است منشأ علم و قدرت و حیات نیست. خدایِ بیرونی، حیّ و قادر و علیم و قدیر است، ولی خدای ذهنی معنیِ حیّ قادرِ علیمِ قدیر است، و همان طور که «معنی تری» تر نیست، معنیِ قدیرِ علیم، قدیرِ علیم نیست، بلکه مثل آبی که در ذهن ماست و حکایت از آب بیرونی میکند، علم به خدا، حکایت از خدای بیرونی میکند، و همانطور که تا آب بیرونی نداشته باشیم از تری آن بهرهای نمیبریم، اگر نتوانیم با خدای بیرونی ارتباط پیدا کنیم، از خدا و انوار او بهرهای نمیبریم. معنی آب، هیچ بهرهای از تری ندارد، حتی معنی یک اقیانوس آب، یک ذره هم تر نیست، معنی خدا، حکایت از یک خدای خارجی است، ولی نور حیِّ علیم قادر، مربوط به خدای بیرونی است و نه مربوط به علمِ به خدا. به گفته مولوی:
هر چه اندیشی پذیرای فناست |
آن که در اندیشه ناید،
او خداست |
خدای واقعی نمیشود در ذهن و اندیشه باشد، آنچه از خدا در اندیشه هست، مفهوم خدا است، خدای مفهومی که خدای وجودی نیست، بلکه معنی و مفهوم خداست، مفهومی است که حکایت از خدا میکند. به قول فیلسوفان؛ «مفهوم» صورت علمی شیء است. وجود خدا یک حقیقت خارج از ذهن است، مثل وجود قیامت که یکی از عوالم وجود است، با درجه وجودی بسیار شدیدتر از عالم دنیا و هماکنون بنا به گفته امام رضاu یک واقعیت بیرونی است[17] و اولیاء الهی با آن عالَم ارتباط دارند، اما «مفهوم قیامت»، یک اطلاع ذهنی از قیامت است. چرا بعضی از مؤمنین وقتی به یاد قیامت و عذابهای آن میافتند، میلرزند. ولی ممکن است یک نفر یک سخنرانی مفصل راجع به قیامت بکند، نه خودش متحول شود و نه بقیه را متحول کند، چون آن اولی با «وجود قیامت» در ارتباط است و آن دیگری با «مفهوم قیامت» مرتبط است.
اساسیترین خطری که جامعه را در فعالیتهای فرهنگی تهدید میکند، آن است که فکرکنیم داناییهایمان به حقایق معنوی سرمایههای اصلی ماست، و آن داناییها به خودی خود یک کمال است و در نتیجه از ارتباط با حقایق معنوی و «دارا بودنِ» آن حقایق، خود را بینیاز بدانیم. امروزه در بسیاری از موارد صِرف اطلاعداشتن از حقایق، کمال محسوب میشود، لذا میگویند دنیای امروز، دنیای اطلاعات است. اگر روشی پیدا نشود که از طریق آن، داناییهای انسان به دارایی تبدیل شود، عمر خود و بقیه را تلف کرده است.
چنانچه ملاحظه فرمودید مفاهیمِ واقعیات هر کدام، مفهوم آن واقعیت است، نه خود واقعیت، و دائم باید متوجه باشیم مفهومها ما را مشغول نکند و در اثر آن، از ارتباط با وجودِ واقعیات و وجودِ حقایق محروم شویم، و در این صورت فعالیتهای فرهنگی ما پوچ میگردد، چون شما بعد از اینکه برای یک نفر صد دلیل آوردیدکه خدا هست، به او هیچ چیزی از واقعیت انوار الهی ندادهاید. مثل این است که شما با صد دلیل به او بگویید آب هست، در آن حال یک قطره تری به او ندادهاید، نهایتاً دلایل اثبات وجود خدا در حدّ یک آدرس است که اگر کسی خواست برود و برسد، بیراهه نرود.
آیتالله جوادی«حفظهاللهتعالی» دربارة شب قدر میفرمودند: «شب قدر یعنی شبی که «خَیْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْر» است، اما اگر فهمیدن و درک آن مشکل است، پیدا کردن آن مشکلتر است، منتها اگر کسی با «مفهوم» اُنس گرفت، درک این معانی برای او مشکل است... البته یک چیزهایی هست که کار عقل نیست، همانطور که دست نمیتواند ببیند، عقل هم نمیتواند بفهمد یک شبه میشود ره صد ساله رفت. عقل با «مفهوم و برهان و استدلال» کار دارد، از عمیقترین برهان تا سطحیترین دلیل، همه را عقل میتواند درک کند، اما پر کشیدن، دیدن، همینجا که نشسته است، بهشت را ببیند، همینحالا که نشسته است، جهنم را ببیند، این نه کار دست و پاست، نه کار چشم و گوش، نه کار عقل، این کار دل است... یعنی با «مفهوم» نمیشود بهشت را دید...»[18] البته در جلسات آینده باز به سخن ایشان برخواهیم گشت. منظورم از طرح آن در اینجا توجه به این نکته است که عنایت داشته باشید حدّ مفاهیم چقدر است و اگر از مفاهیم به سوی خودِ حقایق سیر نکنیم، چگونه دچار بیثمری میشویم.
روش اهل بیت h در ارتباط با حقایق
باید روشن شود که روش انبیاء و اهلالبیتh از این جهت چه تفاوت عمدهای با روش فلسفه و کلام و استدلال دارد، ما متأسفانه در بیشتر موارد فقط عشق به اهلالبیتh داریم، ولی راه و روشی را که آنها ارائه میدهند و قرآن آنها را بر اساس آن روش معرفی میکند، دنبال نمیکنیم، قرآن میفرماید:
«اَفَمَنْ یَهْدی اِلی الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَمَّنْ لا یَهِدّی اِلاّ اَنْ یُهْدی...»[19]
آیا آنکس که به سوی حق هدایت میکند، شایسته پیروی است، یا آن کس که نمیتواند راه به جایی ببرد مگر هدایتش کنند و تعلیمش دهند؟
آیه فوق میفرماید؛ آنکس که شایسته است مردم از او هدایت گیرند لازم است علمش اکتسابی و تدریجی نباشد چون اگر از ابتدا علمش کامل نباشد و بخواهد با تعلیم و به روش علم حصولی عالم شود، هدایتش کامل نیست، زیرا اگر علمش را به تدریج به دست آورد، به همان اندازه که هنوز از مقداری از علم بیبهره است، انسانها را در گمراهی قرار خواهد داد. پس طبق این آیه آنکسی که از سایر انسانها هدایت نگرفته و هدایت ذاتی دارد و علمش لدنی است، شایستگی هدایتکردن دیگران را دارد. بدون آنکه خود او به هدایتشدن از سوی کسی نیاز داشته باشد، از طرف خدا هدایت شده است. و این بدین معنی است که او از هدایت بیواسطه الهی برخوردار است. و آن کسی که از چنین هدایتی برخوردار نیست، خواه گمراه باشد و خواه به واسطه دیگری هدایت یافته، شایستگی این را ندارد که عهدهدار امر هدایت دیگران گردد. فعلاً در حدّ نگاهی گذرا بر این آیه نکاتی را مطرح میکنیم ولی پس از طی مقدمات لازم، مفصلاً به این آیه میپردازیم.
بههرحال با توجه به آیة فوق وقتی به شخصیتهای دنیا نظر کنیم، فقط انبیاء و ائمه معصومینh را مییابیم که اولاً: از هیچکس علمی نیاموختهاند. ثانیاً: از همة مردم داناترند و به سوی حق هدایت میکنند. پس مصداق آیه برای هدایت کردن مردم، باید این بزرگان باشند و بقیه هم که بخواهند مردم را هدایت کنند باید از علم لدنی انسانهای معصوم استفاده کنند، نه اینکه نظرات خودشان را بدون ارتباط با سخنان امامان معصومh ارائه دهند. ثالثاً: به ما میفرماید باید از کسانی تبعیت کنید که درس ناخوانده به حق هدایت میکنند. یعنی راه و رسمی در بین این افراد هست که اگر از آن راه و رسم تبعیت کنید راه هدایت را رفتهاید. پیروی از آنها ما را به نورانیتی میرساند فوق آنچه که با درس معلمانی که خود از کسان دیگر درس گرفتهاند، بهدست میآوریم. به عبارت دیگر آیه فوق به ما پیشنهاد میکند که در روش و در اندیشه از ائمه معصومینh پیروی کنیم، زیرا روش آنها روشی است که انسان با نور حقایق مرتبط میشود و نه با مفاهیم حقایق.
عنایت داشته باشید که آیه فوق میفرماید؛ عدهای هستند که به حق دعوت میکنند، بعد میفرماید آیا اینها که به حق دعوت میکنند، اَحَق و شایسته هستند که پیروی شوند «اَنْ یُتَّبَع»؛ یا کسانی که «لا یَهِدّی اِلاّ اَنْ یُهْدی...»[20] از طریق تعلیم دیگران و با علم حصولی، علمی را آموختهاند و به دیگران تعلیم میدهند؟ کدام یک از این دو گروه شایسته پیروی هستند؟ دقت کنید که دو گروهِ به ظاهر قابل پذیرش برای گرفتن علم را مقابل هم گذاشته است، یعنی نفرمود آیا کسانی که عالمند شایسته پیروی هستند، یا کسانی که جاهلند، دو گروهی را مقابل یکدیگر گذاشته که انسان سخت باید در رابطه با آنها به تفکر و تأمل فرو رود. میگوید از کسانی که یاد میگیرند و سپس یاد میدهند شایسته است تبعیت کنید یا از کسانی که فقط به حق هدایت میکنند. این آیه کسانی را که به حق هدایت میکنند در مقابل کسانی قرار میدهد که هدایت نمیکنند مگر آنکه خودشان هدایت شوند. پس معلوم است آن گروه اول علم خود را از کسی تعلیم نمیگیرند بلکه علمشان لدنّی و حضوری است. با توجه به این آیه باید ضرورتاً تبعیت از یک گروه را کنار بگذارید. یا تبعیتِ آنهایی را که به حق دعوت میکنند رها کنید، یا آنهایی را که یاد میگیرند که هدایت شوند و سپس هدایت کنند. مسلم هیچ کس تبعیت از آنهایی را که مستقیماً به حق هدایت میکنند کنار نمیگذارد. این آیه از آن آیاتی است که ائمه معصومینh در اثبات حقانیت خود به آن احتجاج میکردند. میفرمودند ما بدون آنکه از کسی تعلیم گرفته باشیم حق را میشناسیم و بقیه را به آن دعوت میکنیم، پس شایسته است که مردم از ما پیروی کنند. حضرت سجادu در مورد این آیه میفرماید:«نُزِلَتْ فِینَا»؛[21] در مورد ما نازل شده است.
بههرحال مقصود من از طرح آیه فوق این بود که عزیزان متوجه باشند راه ائمهh راه ارتباط با خودِ حقیقت است و نه با مفهوم آن و نه راه کتاب و درس. کار علمایی مثل علامه طباطبایی و ملاصدرا«رحمةاللهعلیهم» این است که ما را متوجه ائمه معصومینh میکنند. علمی که به ما میآموزند، علمی است که انگشت اشاره به ائمه معصومینh دارد تا ما بتوانیم به روش ائمهh راه ارتباط با وجودِ حقایق را پیدا کنیم و با خود حقایق مرتبط شویم، علمای ما که در فرهنگ اهلالبیتh تربیت شدهاند، ما را مشغول خود و یا علم خود نمیکنند.
پس ملاحظه فرمودید روشی هست که آن روش، ما را به جای داناکردن به حقایق، نسبت به آنها دارا میکند. حتی وقتی نهجالبلاغه بحث میکنیم باید مواظب باشیم با همان نوری که علیu موضوع را مطرح میکنند جلو برویم نه اینکه بخواهیم نهجالبلاغه را با نگاه صرفاً فلسفی دنبال کنیم، چون نمیتوان نور اهلالبیتh را با فکر فلسفه، حتی فلسفه ارزشمندی مثل حکمت متعالیه ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» نگاه کرد. ما حاضریم با نور امیرالمؤمنینu حکمت متعالیه ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» را نگاه کنیم ولی باید مواظب باشیم فلسفة ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» حجاب ما برای نظر به نهجالبلاغه و یا سایر روایات و آیات نشود. راه اهلالبیتh راه دیگری است و نمیگذارد به داناییهای خود مشغول شویم.
بنابراین تا اندازهای روشن شد چگونه میشود در فعالیتهای فرهنگی راه درست را پیدا کرد و ادامه داد و به نتیجه رسید و از خطر پوچی در عمل برای خود و بقیه در امان بود.
راز پیروزی نهایی اهلالبیت h
تجربه تاریخی ما نسبت به فعالیتهای فرهنگی در قرن اخیر راهنمای بسیار خوبی است تا خود را درست بازسازی کنیم، چه بسیار گروههایی که قبل از انقلاب با امید و حرارت زیادی در راستای تبلیغ اسلام و کمک به جوانان به میدان میآمدند، آدمهای خوب و سالمی هم بودند، زحمتهایی هم کشیدند، نتایجی هم در ابتدای امر گرفتند، ولی انسان بعد از سالها که نتیجه کار آنها را ارزیابی میکند بهتر میتواند تجزیه و تحلیل کند، کجای کار آنها ضعف داشت که آن نتیجة نهایی گرفته نشد. در حالیکه کار دینی باید طوری باشد که در انتها شکوفاتر از ابتدا باشد، نه اینکه در ادامة کار همگی خسته و دلسرد کار را رها کنند و هر کس به دنبال کار خود برود. چگونه باید شروع کرد که آن گرمی اولیه به سردی انتهایی منجر نشود. همانطورکه ما بعد از سالها به نتیجة کار مجامع دینی مینگریم و آن را ارزیابی میکنیم و به دنبال علت عدم موفقیت بعضی از آنها هستیم، ممکن است بعد از تاریخِ نشاط ما، به ما نگاه کنند و ما را نیز سرد و خاموش ببینند و بگویند اینجاها نقص داشتند. آیا راهی هست که نتایج فعالیت ما حبط و پوچ نگردد و در زندگی دنیاییمان گم نشود؟ الآن که از حادثههای فرهنگیِ گذشته فاصله گرفتهایم، روشنتر و راحتتر میتوانیم ضعفهای آنها را تحلیل کنیم تا در آن نقصها قرار نگیریم. آری؛ شرایط آنها چه قبل از انقلاب و چه اوایل انقلاب با حالا فرق داشت، ما هم با توجه به شرایط خاصی که داشتند بحث میکنیم که بر چه نکاتی اگر تأکید میکردند نتیجه بهتری میگرفتند؟ آنهایی که از اول یک جریان سیاسی بودند و نه یک گروه فرهنگی، مورد بحث من نیستند. بنده جریانهای مذهبی با انگیزههای سالم را عرض میکنم که در آخر وقتی میخواهند بیشترین نتیجه و حاصل کار را به دست بیاورند، انسان میبیند از بعضی جهات یک بنبستهایی در آنها پیدا شده است. آیا این مشکل را در روش اهلالبیتh هرگز مشاهده میکنید یا این که برعکس، با آن همه تلاش دشمنانشان، در انتها و در بلوغ تاریخ، جهان در اختیار آنها قرار میگیرد؟ در راستای پایدار ماندن نتیجه زحمات اهلالبیتh به سخن امام محمد باقرu اشاره میکنیم که میفرماید: «لَیْسَ بَعْدَ مُلْکِنَا مُلْکٌ، لِاَنّا اَهْلُ الْعَاقِبَة، یَقُولُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین»؛[22] بعد از حاکمیت ما حاکمیت دیگری که بیاید و حاکمیت ما را ساقط کند نخواهد بود، زیرا ما اهل عاقبت هستیم و خداوند فرمود: عاقبت کار از آن متقین است. علت موضوع هم مشخص است، چون شرایط جامعه طوری خواهد بود که افراد در عمق جان خود به آن حقایقی که میخواستند دست بیابند، دست مییابند و لذا جهت جان آنها به جای دیگری توجه نمیکند. چون وقتی شرایط طوری است که «مُلِئَتِ الْاَرْضُ قِسْطاً وَ عَدْلا»؛[23] زمین را عدالت پر میکند، و تازه این هدف متوسط اهلالبیتh است و هدف عالیهشان حاکمیت حق در همة مناسبات انسانی در زمین است، چرا وقتی این روش این اندازه نتیجه میدهد، پایدار نماند؟ این روش به خودیخود بقای خود را به وجود میآورد، در حالیکه ما میبینیم بعضی از گروههای فرهنگی بعد از مدتی به بنبست میرسند. چرا روش امام خمینی«رحمةاللهعلیه» با این همه تلاشی که برای متوقفکردن ایشان انجام شد، به بنبست نرسید و در وصیتنامه خود فرمود: «با قلبی آرام و ضمیری مطمئن از خدمت شما مرخص میشوم.»؟! این یک پیام است برای همه جریانهای مذهبی که راهی هست که اگر بر اساس آن راه عمل شود، برکات فردی و اجتماعی فوقالعادهای دارد. متأسفانه گاهی آنچنان از مقصد اصلی فاصله گرفتهایم که عموم فعالیتهای فرهنگی ما در جنبة سیاسی- اجتماعی محدود میشود و به سیر باطنی موضوعات پرداخته نمیشود و به روشی که میتوان به کمک آن با وجودِ حقایق ارتباط پیدا کرد و نه با مفاهیم آنها، کمتوجهی میگردد.
به جای ارتباط قلب با حقایق معنوی، به مشهورات دینی مشغول شدهایم و بیشتر فعالیتهای دینی را در جهت تحریک قوة خیال سوق دادهایم؟! وقتی دینداری در حدّ قالب و ظاهر آن متوقف شد و ارزش دینداری در حدّ انجام اعمال قالبی آن شد، دیگر فرقی بین عمر سعد، امام جماعت کوفه، با امام حسینu نمیماند، مگر اینکه فعالیت فرهنگی و دینی در همین دنیا وسیلهای باشد برای ارتباط با عالم قدس و اسماء حسنای الهی، در آن صورت است که امام حسینu میشود پیشوا و مقتدا در رساندن انسانها به عالم قدس و محبت به علیu میشود وسیله عبور از صراط. وقتی بنا نداشته باشیم از طریق دینداری تحولی بنیادین در شخصیت و روح و روان خود ایجاد کنیم و خود را مناسب عالم قیامت نماییم، فعالیتهای دینی و فرهنگیِ ما بیثمر و پوچ خواهد بود و به جای تربیت میثمتمارها و کمیلها، عمر سعد تربیت میکنیم، همه این مشکلات به جهت آن است که «دیندانیِ» خود را «دینداری» پنداشتهایم.
پس حرف ما در این جلسه عبارت از این شد که؛
1- در فعالیتهای فرهنگی علاوه بر موضوع صحیح، باید روشی درست را نیز دنبال کرد تا آن فعالیتها نتیجه بخش شود.
2- در فعالیتهای فرهنگی نگاه ما به حقایق، باید از منظری بالاتر از علم حصولی به آن حقایق باشد.
3- تفاوت «خدا دانی» با«خدا داری» و حد و جایگاه براهین استدلالی در راستای اثبات خدا و قیامت، دقیقاً باید روشن شود.
4- بدترین خسارت، عمل زدگی و غفلت از بیثمری فعالیتهای فرهنگی است.
5- مشکل اصلی در فعالیتهای فرهنگی، محرومیت از بصیرتی است که عالَم، آیت پروردگار دیده نشود و قدمی در لقای الهی بر نداریم.
6- توجه به تفاوت ارتباط با «وجودِ» حقایق غیبی، نسبت به تفاوت ارتباط با «مفاهیم» حقایق غیبی.
7- راز پنهان بودن شب قدر و این که ساحت آن ماورای درک حصولی است.
8- تفاوت«یهدی الیالحق» با «لا یهدی الا ان یهدی».
«والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته»[1] - سوره فاطر، آیه 10.
[2] - چنانچه در آیه مورد بحث دقت بفرمایید «یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ» را در مقابل «کَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِح» قرار داد و نتیجة مَکر سَیئه را عذاب شدید و پوچی و بیثمری اعلام فرمود.
[3] - سوره اعراف، آیه12.
[4] - سوره حجر، آیه39.
[5] - سوره ص، آیه79.
[6] - سوره بقره، آیه34.
[7] - «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ».سوره کهف، آیه 50.
[8] - سوره کهف، آیه103.
[9] - سوره کهف، آیه104.
[10] - «من لایحضرهالفقیه»، ج2 ص75.
[11] - اشاره دارد به جواب حضرت روح الله خمینی «رضوان الله تعالی» در پاسخ به سوال خبرنگاری که در هنگام برگشت از پاریس از ایشان پرسیده بود «چه حالی دارید؟».
[12] - سوره کهف، آیه105.
[13] - سوره کهف، آیه110.
[14] - سوره حجرات، آیه2.
[15] - سوره اعراف، آیه8.
[16] - ده شاهی یعنی نیم ریال.
[17] - «توحید صدوق»، باب ما جاءَ فیالرؤیه، حدیث 21، ص 118.
[18] - سخنرانی در مراسم شب قدر- حرم حضرت معصومهi روزنامه کیهان 9/7/86.
[19]- سوره یونس، آیه 35.
[20] - سوره یونس، آیه 35.
[21] - «بحارالانوار»، ج24، ص147 و نیز به بحارالانوار، ج9، ص213 رجوع فرمایید.
[22] - «اصول کافی»، ج1 ص471.
[23] - «بحارالأنوار»، ج 51، ص 156.