زن؛ آنگونه که باید باشد3
زنان و تضاد با خود
اگر زن و شوهر دو مَن شدند جنگ شروع میشود و احساس بنده این است که در نگاه غربی شرایطی به وجود آمده است که به اسم احقاق حقوق زن، منیت زنان فربه شده، آن وقت دو من، در خانواده به وجود میآید که نتیجه آن متلاشی شدن خانواده است.
اگر در صحنه خانواده دو من پیدا شد و هر دو همسر خواستند رئیس باشند، دو رقیب میشوند روبه روی هم. اگر زنان قبول و پذیرش را معنای واقعی خود ندانند، جنگ میان دو تمنّا آغاز میشود و این جنگ، در عینِ ظاهری صلحگونه، سراسر رقابت و تلاش یکی برای غلبه بر دیگری است.
اگر زن و شوهر دو مَن شدند جنگ شروع میشود و احساس بنده این است که در نگاه غربی شرایطی به وجود آمده است که به اسم احقاق حقوق زن، منیت زنان فربه شده، آن وقت دو من، در خانواده به وجود میآید که نتیجه آن متلاشی شدن خانواده است.
اگر در صحنه خانواده دو من پیدا شد و هر دو همسر خواستند رئیس باشند، دو رقیب میشوند روبه روی هم. اگر زنان قبول و پذیرش را معنای واقعی خود ندانند، جنگ میان دو تمنّا آغاز میشود و این جنگ، در عینِ ظاهری صلحگونه، سراسر رقابت و تلاش یکی برای غلبه بر دیگری است.تضادی که بعد از مدتی بعضی زنان با خود پیدا میکنند ریشهاش در این است که از یک طرف فطرتاً قبولِ تمنّاهای مرد را عامل نشاط و معنادارکردن زندگی خود میدانند و از طرف دیگر برای خود تقاضا و تمنّایی مستقل قائل شدهاند در مقابل تمنّای مرد، و عملاً دو من در یک سرا بهوجود آمده است. وقتی نفس امّاره مزه این نوع من را چشید به آسانی نمیتواند از آن دست بردارد. از طرفی حس میکند که این منِ مستقل خودش نیست از طرفی نفس امّاره سعی در حفظ آن مَن دارد. در نتیجه خودش با خودش تضاد پیدا میکند، زیرا به این صورت مَن شدن، مَن شدن در مقابل مرد است، نه آن مَن که به طور طبیعی هرکس دارد. حالا که یک مَن پیدا کرده در مقابل مرد، برای خودش این سؤال پیش میآید که چرا مرد دستور بدهد ولی من دستور ندهم - تضادی بین زن خانه بودن با مسئولیت مردانه- این تضاد او را به عصیان بر خود و بر دیگران و نارضایتی از وضع موجودِ خود میکشاند. میبیند نه دیگر خودش، خودش است و پذیرش تمنّاهای مرد به عنوان مسئول خانه، و نه میتواند از نظر روحی و فطری یک مَنِ مستقل از مرد داشته باشد. یک منی شده در مقابل مرد، به طوری که میخواهد بر مرد حاکم باشد، تضاد بین غریزهی غلبه بر غیر از یک طرف و فطرتِ پذیرش تمنّای مرد از طرف دیگر، زن را به بیهویتی میکشاند، نمیداند زن است یا مرد، مادر است یا پدر، قیافه مردان بگیرد و داد بزند، یا صفای زنان داشته باشد و مسئولیتهای اصلی خانه را به عهده مرد خانه بگذارد؟ با خودش نمیتواند بسازد و تلاش میکند برای نجات از جنگ بین «خدمت» یا «قدرت» بر منِ خود بیفزاید و قدرت و استعلای بیشتری را طلب کند و لذا از خود اصیلِ خود دورتر میشود و در نتیجه نارضایتی بیشتر از خود، و فربه کردن مَن همچنان ادامه مییابد.
مرد در چنین شرایطی در مقابلِ منِ فربه شدهی زن، دیگر احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت خانواده ندارد و لذا مَنِ این مرد تبدیل به من میشود که زن را بیشتر شیئ میبیند که باید از آن تمتع بیابد، در این حال، نه زن دیگر پذیرش تمنای مرد را کار خود میداند و نه مرد ارتباط صحیح با زن و خانواده را مسئولیت خود میشمارد، دو حیوانند که با محاسبههای دنیایی همدیگر را تحمل میکنند، ولی نه اینکه با هماند، بلکه بر هماند. در عین تمتع از هم، هرکدام در درونْ دیگری را رقیب خود احساس میکند، هر کدام فکر میکند دیگری عامل خسرانش شده است. مثل تصور ما نسبت به مغازهداری که کالاهای مورد نیاز ما را دارد، در عین این که به جهت آوردن آن کالاها از او تشکر میکنیم، در درون خود همواره نگرانیم نکند کلاه سر ما بگذارد. عشق زن و مردهای غربی عموماً نسبت به همدیگر همه چیز هست مگر عشق، یک معاملهی محترمانه و مؤدبانه است که باید همواره به همدیگر القاء کنند که این عشق است، مگر عشق بدون ایثار ممکن است، و مگر ایثار با خودخواهی جمع میشود، و مگر نفی خود با نظر به عالم قدس ممکن است؟ باید برای هدفی متعالی و حضور در زندگی ابدی، خودِ مادون دنیایی را زیر پا گذارد.